جمعه بیست و چهارم
جمعه از این صفحه به آن صفحه رسیدم به یک صفحه مجازی درباره قرآن. اشکهایم سرازیر شد از دیدن بعضی آیات مهربان که به دل آدم چنگ می زند. که انگار یک مادر عاقل بالغ جا افتاده با بچه سر به هوایش دارد کلنجار می رود که رامش کند. مثل وقتهایی که خودم حاضرم همه کار بکنم تا دخترکم به سوی من بیاید...........
فهمیدم آنجای کار که می لنگد فراموش کردن قرآن است. دوست دارم یک قرآن کوچک داشتم با ترجمه تا همیشه با خودم می بردمش و دلم را با آن خوب می کردم.
جمعه به جمع کردن اتاق همیشه نامرتب دخترک سپری شد مطابق نظر متخصصین اتاقی که پر از وسیله باشد زود نامرتب می شود و کودکان کمتر توانایی مدیریتش را دارند. پس اتاق را تاجایی که می شد خلوت کردم. لباسهای کوچک شده و فرسوده و بی استفاده خارج شدند. و اسباب بازیها سر و سامان گرفتند. امیدوارم فصل تازه ای در روابط من با دخترک ایجاد شود. فصلی که در ان آرامش جایگزین همه چیز بشود.